1. Samuel 17 – Studienbibel

Persian Standard Bible of 1895 (Old Persian)
Die Bibel durchsuchen
  • ELB-BK – Elberfelder Übersetzung (V. 1.3 von bibelkommentare.de)
  • ELB-CSV – Elberfelder Übersetzung (Edition CSV Hückeswagen)
  • ELB 1932 – Unrevidierte Elberfelder Übersetzung von 1932
  • Luther 1912 – Luther-Übersetzung von 1912
  • New Darby (EN) – Neue englische Darby-Übersetzung
  • Old Darby (EN) – Alte englische Darby-Übersetzung
  • KJV – Englische King James V. von 1611/1769 mit Strongs
  • Darby (FR) – Französische Darby-Übersetzung
  • Dutch SV – Dutch Statenvertaling
  • Persian – Persian Standard Bible of 1895 (Old Persian)
  • WHNU – Westcott-Hort mit NA27- und UBS4-Varianten
  • BYZ – Byzantischer Mehrheitstext
  • WLC – Westminster Leningrad Codex
  • LXX – Septuaginta (LXX)
Ansicht

1 و فلسطینیان لشكر خود را برای جنگ جمع نموده، در سُوكُوه كه در یهودیه است، جمع شدند، و در میان سُوكُوه و عَزیقَه در اَفَسْدمّیم اردو زدند.

2 و شاؤل و مردان اسرائیل جمع شده، در درّه ایلاه اُردو زده، به مقابلۀفلسطینیان صف آرایی كردند.

3 و فلسطینیان بر كوه از یك طرف ایستادند، و اسرائیلیان بر كوه به طرف دیگر ایستادند، و درّه در میان ایشان بود.

4 و از اُردوی فلسطینیان مرد مبارزی مسمّی به جُلْیات كه از شهر جَتّ بود بیرون آمد، و قدش شش ذراع و یك وجب بود.

5 و بر سر خود، خود برنجینی داشت و به زرۀ فلسی ملبس بود، و وزن زرهاش پنج هزار مثقال برنج بود.

6 و بر ساقهایش ساقبندهای برنجین و در میان كتفهایش مزراق برنجین بود.

7 و چوب نیزهاش مثل نورد جولاهگان و سرنیزهاش ششصد مثقال آهن بود، و سپردارش پیش او میرفت.

8 و او ایستاده، افواج اسرائیل را صدا زد و به ایشان گفت: «چرا بیرون آمده، صف آرایی نمودید؟ آیا من فلسطینی نیستم و شما بندگان شاؤل؟ برای خود شخصی برگزینید تا نزد من درآید.

9 اگر او بتواند با من جنگ كرده، مرا بكشد، ما بندگان شما خواهیم شد، و اگر من بر او غالب آمده، او را بكشم شما بندگان ما شده، ما را بندگی خواهید نمود.»

10 و فلسطینی گفت: «من امروز فوجهای اسرائیل را به ننگ می آورم. شخصی به من بدهید تا با هم جنگ نماییم.»

11 و چون شاؤل و جمیع اسرائیلیان این سخنان فلسطینی را شنیدند، هراسان شده، بسیار بترسیدند.

12 و داود پسر آن مرد افراتی بیت لحم یهودا بود كه یسّا نام داشت، و او را هشت پسر بود، و آن مرد در ایام شاؤل در میان مردمان پیر و سالخورده بود.

13 و سه پسر بزرگ یسّا روانه شده، در عقب شاؤل به جنگ رفتند. و اسم سه پسرش كه به جنگ رفته بودند: نخستزاده اش اَلِیآب و دومش اَبِیناداب و سوم شَمّاه بود.

14 و داود كوچكتر بود و آن سه بزرگ در عقب شاؤل رفته بودند.

15 وداود از نزد شاؤل آمد و رفت میكرد تا گوسفندان پدر خود را در بیت لحم بچراند.

16 و آن فلسطینی صبح و شام می آمد و چهل روز خود را ظاهر میساخت.

17 و یسّا به پسر خود داود گفت: «الا´ن به جهت برادرانت یك اِیفَه از این غلۀ برشته و این ده قرص نان را بگیر و به اردو نزد برادرانت بشتاب.

18 و این ده قطعۀ پنیر را برای سردار هزارۀ ایشان ببر و از سلامتی برادرانت بپرس و از ایشان نشانی ای بگیر.»

19 و شاؤل و آنها و جمیع مردان اسرائیل در درۀ ایلاه بودند و با فلسطینیان جنگ میكردند.

20 پس داود بامدادان برخاسته، گله را به دست چوپان واگذاشت و برداشته، چنانكه یسّا او را امر فرموده بود برفت، و به سنگر اردو رسید وقتی كه لشكر به میدان بیرون رفته، برای جنگ نعره میزدند.

21 و اسرائیلیان و فلسطینیان لشكر به مقابل لشكر صف آرایی كردند.

22 و داود اسبابی را كه داشت به دست نگاهبان اسباب سپرد و به سوی لشكر دویده، آمد و سلامتی برادران خود را بپرسید.

23 و چون با ایشان گفتگو میكرد، اینك آن مرد مبارز فلسطینی جَتّی كه اسمش جُلْیات بود، از لشكر فلسطینیان برآمده، مثل پیش سخن گفت و داود شنید.

24 و جمیع مردان اسرائیل چون آن مرد را دیدند، از حضورش فرار كرده، بسیار ترسیدند.

25 و مردان اسرائیل گفتند: «آیا این مرد را كه برمی آید، دیدید؟ یقیناً برای به ننگ آوردن اسرائیل برمی آید و هر كه او را بكشد، پادشاه او را از مال فراوان دولتمند سازد، و دختر خود را به او دهد، و خانۀ پدرش را در اسرائیل آزاد خواهد ساخت.»

26 و داود كسانی را كه نزد او ایستاده بودند خطاب كرده، گفت: «به شخصی كه این فلسطینی را بكُشد و این ننگ را از اسرائیل بردارد چه خواهد شد؟ زیرا كه این فلسطینی نامختون كیست كه لشكرهای خدای حی را به ننگ آورد؟»

27 و قوم او را به همین سخنان خطاب كرده، گفتند: «به شخصی كه او را بكشد، چنین خواهد شد.»

28 و چون با مردمان سخن می گفتند، برادر بزرگش اَلِیآب شنید و خشم اَلِیآب بر داود افروخته شده، گفت: «برای چه اینجا آمدی و آن گلۀ قلیل را در بیابان نزد كه گذاشتی؟ من تكبر و شرارت دل تو را میدانم زیرا برای دیدن جنگ آمده ای.»

29 داود گفت: «الا´ن چه كردم؟ آیا سببی نیست؟»

30 پس از وی به طرف دیگری رو گردانیده، به همین طور گفت و مردمان او را مثل پیشتر جواب دادند.

31 و چون سخنانی كه داود گفت، مسموع شد، شاؤل را مخبر ساختند و او وی را طلبید.

32 و داود به شاؤل گفت: «دل كسی به سبب او نیفتد. بنده ات میرود و با این فلسطینی جنگ می كند.»

33 شاؤل به داود گفت: «تو نمی توانی به مقابل این فلسطینی بروی تا با وی جنگ نمایی زیرا كه تو جوان هستی و او از جوانی اش مرد جنگی بوده است.»

34 داود به شاؤل گفت: «بنده ات گلۀ پدر خود را می چرانید كه شیر و خرسی آمده، بره ای از گله ربودند.

35 و من آن را تعاقب نموده، كشتم و از دهانش رهانیدم و چون به طرف من بلند شد، ریش او را گرفته، او را زدم و كشتم.

36 بنده ات هم شیر و هم خرس را كشت؛ و این فلسطینی نامختون مثل یكی از آنها خواهد بود، چونكه لشكرهای خدای حی را به ننگ آورده است.»

37 و داود گفت: « خداوند كه مرا ازچنگ شیر و از چنگ خرس رهانید، مرا از دست این فلسطینی خواهد رهانید.» و شاؤل به داود گفت: «برو و خداوند با تو باد.»

38 و شاؤل لباس خود را به داود پوشانید و خود برنجینی بر سرش نهاد و زره ای به او پوشانید.

39 و داود شمشیرش را بر لباس خود بست و می خواست كه برود زیرا كه آنها را نیازموده بود. و داود به شاؤل گفت: «با اینها نمیتوانم رفت چونكه نیازموده ام.» پس داود آنها را از بر خود بیرون آورد.

40 و چوبدستی خود را به دست گرفته، پنج سنگ مالیده، از نهر سوا كرد، و آنها را در كیسۀ شبانی كه داشت، یعنی در انبان خود گذاشت و فلاخنش را به دست گرفته، به آن فلسطینی نزدیك شد.

41 و آن فلسطینی همی آمد تا به داود نزدیك شد و مردی كه سپرش را برمیداشت پیش رویش می آمد.

42 و فلسطینی نظر افكنده، داود را دید و او را حقیر شمرد زیرا جوانی خوشرو و نیكومنظر بود.

43 و فلسطینی به داود گفت: «آیا من سگ هستم كه با چوبدستی نزد من می آیی؟» و فلسطینی داود را به خدایان خود لعنت كرد.

44 و فلسطینی به داود گفت: «نزد من بیا تا گوشت تو را به مرغان هوا و درندگان صحرا بدهم.»

45 داود به فلسطینی گفت: «تو با شمشیر و نیزه و مزراق نزد من می آیی، اما من به اسم یهُوَه صبایوت، خدای لشكرهای اسرائیل كه او را به ننگ آورده ای نزد تو می آیم.

46 و خداوند امروز تو را به دست من تسلیم خواهد كرد و تو را زده، سر تو را از تنت جدا خواهم كرد، و لاشه های لشكر فلسطینیان را امروز به مرغان هوا و درندگان زمین خواهم داد تا تمامی زمین بدانند كه در اسرائیل خدایی هست.

47 و تمامی این جماعت خواهند دانست كه خداوند به شمشیر و نیزه خلاصی نمی دهد زیرا كه جنگ از آن خداوند است و او شما را به دست ما خواهد داد.»

48 و چون فلسطینی برخاسته، پیش آمد و به مقابلۀ داود نزدیك شد، داود شتافته، به مقابلۀ فلسطینی به سوی لشكر دوید.

49 و داود دست خود را به كیسه اش برد و سنگی از آن گرفته، از فلاخن انداخت و به پیشانی فلسطینی زد، و سنگ به پیشانی او فرو رفت كه بر روی خود بر زمین افتاد.

50 پس داود بر فلسطینی با فلاخن و سنگ غالب آمده، فلسطینی را زد و كشت و در دست داود شمشیری نبود.

51 و داود دویده، بر آن فلسطینی ایستاد، و شمشیر او را گرفته، از غلافش كشید و او را كشته، سرش را با آن از تنش جدا كرد. و چون فلسطینیان، مبارز خود را كشته دیدند، گریختند.

52 و مردان اسرائیل و یهودا برخاستند و نعره زده، فلسطینیان را تا جَتّ و تا دروازههای عَقْرُون تعاقب نمودند و مجروحان فلسطینیان به راه شَعَرَیم تا به جَتّ و عَقْرُون افتادند.

53 و بنی اسرائیل از تعاقب نمودن فلسطینیان برگشتند و اُردوی ایشان را غارت نمودند.

54 و داود سر فلسطینی را گرفته، به اورشلیم آورد اما اسلحۀ او را در خیمۀ خود گذاشت.

55 و چون شاؤلْ داود را دید كه به مقابلۀ فلسطینی بیرون می رود، به سردار لشكرش اَبْنیر گفت: «ای اَبْنیر، این جوان پسر كیست؟» اَبْنیرگفت: «ای پادشاه به جان تو قَسَم كه نمی دانم.»

56 پادشاه گفت: «بپرس كه این جوان پسر كیست.»

57 و چون داود از كشتن فلسطینی برگشت، اَبْنیر او را گرفته، به حضور شاؤل آورد، و سر آن فلسطینی در دستش بود.

58 و شاؤل وی را گفت: «ای جوان تو پسر كیستی؟» داود گفت: «پسر بنده ات، یسّای بیت لحمی هستم.»